"بودن یا نبودن "
نمی دانم از درد گریختی
یا من ؟!
که دستهایم طعم درد می دهد
وصدایم شبیه توبه ی گرگ است !
من از آواره گی _ سالهای _ پیش از این با تو حرف زدم
و زندگی مستعارم را
به پیشنهاد تو
از تناسخ خاطره های ناقصمان
به بلوغ دردناکی مبتلا کردم
چه اعتراف سهمناکی بود
وقتی دستهایم برابر صدایت لرزید
و نگاهم لبهای ندیده ات را بوسید
تو می دیدی چگونه حرفهای تردم
شبیه شعر می شود
و من از ستوه این همه حرف
چگونه زمان را زیر پاهایم له می کنم ؟
من صریح تر از لهجه ی آفتاب سوختم
و این شهامت تلخ زنانه را
لای سیگارهایم سوزاندم
تا هیچ نبینم از این نفرین فاصله ها .
ولی کاش
شکوه تنهاییم را نمی آشفتی !
من ا ز زل زدن خورشید
روی پنجره بیزارم
و بخشش ابر
یادم داد که ببارم وبگذرم...
حالا آینه ها را
به باقی روزهای تو تقدیم می کنم
تا از انعکاس خنده هایت مست شوی
"بودن یا نبودن "
مسئله این نیست
برگه های گل پرپر میکنم
عشق اونو بیرون از سر می کنم
عشق اون دروغی بود پر بود از رنگ ریا
روزای قشنگی بود به دلم می گفت بیا
این روزای آخری دستش برام رو شده بود
این دل زار و پریشون واسه اون لک زده بود
می دیدم که دستشم دیگه بود تو دسته اون
دیگه من چکار کنم ای خدای مهربون
نبود انقد بی وفا از دل تنم جدا
من می گفتم واسه اون همش از عشق وفا
ولی خوب دووم نداشت آره خوب دوستم نداشت
توی قلبم دیگه اون جای عشق نفرت گزاشت
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهایه تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نم پرسد
و من چون تک درخت زرد پائیزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
منتظر شعرهای دیگر باشید